من اگر بدانم هر روز یک ساعت باید حرف بزنم و نتیجه اش این باشد که مردم کتابخوان بشوند، حاضرم روزی یک ساعت و نیم حرف بزنم. آقا
اعداد و ارقام زبونشون کوتاهه ولی اینقدر ازشون بر میآد که بگن چند سال پیش، چند تا بچه، چند تا کتاب رو خوندن و اینکه ما برای این کار چقدر پول خرج کردیم:
سال | سن | تعداد کتاب | امتیاز کتابخوانی |
---|---|---|---|
1385 | 15 | 49 | 11000 |
1386 | 16 | 69 | 22000 |
1387 | 11 | 65 | 13000 |
سال | کتابهای خوانده شده | هزینه بخش کتابخوانی | هزینه کل |
---|---|---|---|
1385 | 1622 | 239000 | 384000 |
1386 | 1764 | 260000 | 485000 |
1387 | 2665 | 327000 | 654000 |
اینجا رو میشه زادگاه رقابت دونست، توی همین کتابخونه بود که این طرح حسابی چکشکاری شد. داستان درست شدنش رو من نباید بگم، چون دیگران خوندلش رو خوردن. ولی خلاصهش اینه که یه تعدادی از جوونهای محل که دلشون برای کارهای فرهنگی میتپید عزم ایجاد یک کتابخونه رو کردن و با نرمافزار سادهای که برای این کار نوشته شده بود کتابهای بیاستفاده مسجد رو سازماندهی کردن. فراز و نشیبهاشون زیاد بود، از درگیری با رقبای مدعی گرفته تا سر و کله زدن با منابع ثروت (حاملان بودجه). نتیجهی تلاشهاشون این شد که یه محیطی ایجاد بشه برای بروز خلاقیتهاشون. بعد از اینکه کتابخونه یهکم جون گرفت به جذب مخاطب فکر کردن و به اونجایی رسیدن که همین الان شهرداری و سایر متولیان کتابخانهها درش قرار دارند. متوجه شدن که کتاب هست ولی کسی نمیخونش.
باید بهشون حق بدیم که مثل شهرداری و سایر متولیان کتابخانهها در اون مقطع زمانی راهی که به ذهنشون رسید برگزاری مسابقه کتابخوانی بود. مسابقه از روی یک کتاب، برای همه و با جایزهای مثل رب/نیم/تمام سکهی بهار آزادی. این راه رو رفتن و چند تا از این مسابقهها برگزار کردن و اون نتیجهای رو دیدن که همهی افرادی که قبلا این راه رو رفتن.
به فکر راه حل جدیدی افتادن. رفتن سراغ بچهها (کوچولوها هنوز وقت دارن کتاب بخونن) و یه فکری به حال اونها کردن. بچهها حاضر بودن با هزینه خیلی کم و رو حساب رو کمکنی (رقابت) با هم کتاب بخونن. بنا بر این شد که از روی کتابها سوال طراحی کنن. مسابقه این طور بود که بچهها کتابشون رو انتخاب میکردن و ما هم یه ورق سوال به همراه کتاب بهشون میدادیم. میرفتن خونه از روی کتاب به سوالها جواب میدادن (البته قرارمون این بود که کتاب رو بخونن نه اینکه فقط به سوالها جواب بدن). هر کی از روی کتاب سوال در آورده بود، خودش باید جوابهای بچهها رو تصحیح میکرد و این طوری امتیاز بچهها زیاد میشد. کمکم قضیه پا گرفت و کتابهای سوالدار زیاد شد و بچهها استقبال کردن و برنامه بهتر شد. همهش رو یادم نیست ولی یادمه که مسابقه نقاشی و کاردستی هم راه انداختیم، حتی شعر و داستان (کلی هم استعداد کشف کردیم). هر سال تابستون (از 1385 تا حالا) البته الان به فعالی گذشته نیست ولی هنوز هم رقابت زندهاست.
برای تبلیغ و جذب بچهها خیلی کارها میکردیم، براشون نامه فرستادیم دم در خونه. براشون هر سال کارنامه چاپ کردیم. حتی براشون پول کتابخانه شهید خرازی چاپ کردیم و با فروشگاههای نزدیک قرار داد بستیم.
ما این راه رو رفتیم و کوبیدیم و حالا دوست داریم شما که حتما دوست داری بچهها کتابخون بشن، خیلی راحتتر از ما این کار رو انجام بدی. البته نه اینکه آسون باشه ها ولی یادمه اون موقع برای بچهها از توی فایل ورد پرینت میکردیم، الان یه نرمافزار برای مدیریت این کارها نوشته شده که هم میتونید باهاش کتابخونه داشته باشید و کتاب امانت بدید و هم میتونید بچهها رو به راه بیارید. البته اگر خودتون کتابخون نیستید اول یه فکری به حال خودتون بکنید بعد با ما تماس بگیرد.
اگر شما بخواید رقابت راه بندازید، میتونید از کتابهایی که ما ازشون سوال طراحی کردیم (فکر کنم 600 تایی باشه)، استفاده کنید یا اون کاردستیهایی که ما مراحل درست کردنش رو نوشتیم بدید به بچهها درست کنن:
یادمه اون موقعها که نرمافزار کتابخانه خیلی ابتداییتر از الان بود، یه سری آدمحسابی دغدغهمند (بلا نسبت شمای خواننده) اومدن کار ما رو دیدن و نرمافزار رو گرفتن. حدود یه سالی ازشون خبری نشد. بعدها که صحبت کردیم، فهمیدیم رقابت رو اجرا کردن. شعارشون جالب بود، کتاب بخوانید، حقوق بگیرید. اگرچه فکر میکنم بهتره یهکم سختی بکشید و به بچهها به جای پول چیزهای دیگه بدید.
برای اجرای این طرح میتونید از نرمافزار کتابخانه استفاده کنید. فقط توجه کنید که آمارهای بالا، با گرفتن این نرمافزار و حتی بودجه به دست نمیآد، باید از جون و دل مایه بذارید تا خدا قبول کنه. این نرمافزار به شما امکان دریافت سوالهایی که ما طراحی کردیم رو هم میده، در واقع همه میتونن از سوالهایی که دیگران طراحی کردن استفاده کنن.
این طرح کلی جزئیات داره، باید حضوری همدیگه رو ببینیم، اینجوری نمیشه.
نیت کنید که این طرح رو یه جایی اجرا کنید، یا حداقل به یکی معرفی کنیدش. میگن خدا نیتهای خوب رو هم قبول میکنه. اگر همچین فکری به سرتون زد، پاسخ به این سوالها میتونه نیت خیرتون رو روشنتر کنه:
چند تا پیرانه پند هم هست:
اگر سوال داشتید به خودم ایمیل بزنید.
یا پاشید برید کتابخانه شهید خرازی: تهران، خیابان پیروزی، سهراه تختی، شهرک فجر
شماره تماس هم فکر نمیکنم لازم بشه: 0937 69 70 224
کاری از سُبحه